عزیزم تا زمانی که نفس بر سینه ام دمیده می شودوتازمانی که با چشم های اشک الودم طلوع وغروب خورشید را می نگرم وتا زمانی که در حسرت گرفتن دست های گرمت به خواب می روم وتا زمانی که در گرداب وجودم از نبود تو گم شده ام دوستت دارم ای بهترینم ای همسر عزیزم نمی دانی فراغ تو با وجود من چه کرده است.گردوغبار کهنگی را بر روی بدنم احساس می کنم افسوس که نیستی تا ببینی که چه ها در فراغ تو کشیده ام و چه شبها کهتا صبح به اشک چشم سیلی از اشک به راه نیانداختم اما باز در این جاده های غمگین وخسته به انتظارت می نشینم تو ای نازنینم بیا و به ما نظری کن که در شعله ی عشق تو به دام افتاده ام ای عزیزترین من