چقدر سخته دنیای خودت تیره وتار باشه بعد واسه یکی دیگه از روشنایی دنیا بگی.
چقدر سخته دلت از غم بترکه اما لبات خنده ی زورکی رو بار بکشه.
چقدر سخته که همه فکر کنن زندگیت پر خنده ست اما غیر اشک چیز دیگه ای بلد نباشی.
چقدر سخته تحمل لحظه ای که میخوای سر دنیا داد بزنی اما یهو به خودت میای ومی بینی دور وبرت پر نگاهه.
چقدر سخته دلت رو راضی می کنی به بی خیالی اما انگار همه دنیا می خوان درد دلت رو به یادت بندازن.
چقدر سخته گذشتن ساعت هایی که دوسشون نداری...ساعت هایی که هر لحظه اش واستون جون کندنه.
چقدر سخته همه فکر کنن سوار تک روییی اما پیاده پیاده باشی.
چقدر سخته وقتی می فهمی واسه ادمایی که دنیای تو شدن فقط یه خاطره ای شاید هم یه تجربه.
چقدر سخته که دنیا زوم می کنه روت و اون چیزی رو ازت می گیره که همه زندگیته.
چقدر سخته که روز به روز ورقه های دفتر خاطراتت کم وکمتر بشه اما هنوز هیچ کاری نکرده باشی.
اما عوضش یه چیزی خیلی قشنگه که می دونی توی همه ی این سختیا یه کسی یه جایی بس نشسته و امادست که هر وقت خسته شدی دستات رو بگیروکمکت کنه.
:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24