عشق چيه؟واقعا چيه كه ادما وقتي دچارش مي شن حاضرن به خاطرش جونشون رو بدن يعني اينقدر ارزش داره البته اگه واقعي باشه بله حتي روح كه سرشت زندگي ادمي است در مقابل يك لحظه شادي طرف مقابل ارزشي نداره اگه عشق نبود واي چي مي شد
دل سوخته
همه چيز از موقعي شروع شد كه من به طور تصادفي اونو تو فروشگاه ديدم خيلي وقتا با مامانش براي خريد به اونجا ميومد ولي من هيچ موقع اينجوري متوجهش نشده بودم.من با پسر صاحب مغازه دوست بودم و بعد از اون اتفاق من معمولا تو اون فروشگاه بودم تا اونو ببينم.يه روز متوجه شدم كه داره منو نگاه ميكنه فكر كردم متوجه نگاهام شده ولي وقتي رفتم جلو وبهش شماره دادم فهميدم كه اونم از من خوشش اومده.ما باهم بوديم تا اينكه اون دواي شوم رخ داد و باعث جداييمون شد من خيلي التماس كردم كه با من اشتي كنه ولي اون راضي نشد.اعصابم خيلي خورد بود و تصميم گرفتم كه با دوستام برم شمال.حدودا يه هفته اي شمال بوديم بعد از برگشتمون هر جا كه مي رفتم ميگفتن سحر دنبالت ميگرده.بعد از هزار بدبختي سحرو تنها تو خيابون ديدم رفتم جلو وگفتم با من كاري داري؟گفت:دنبالت مي گشتم راستش به من خواستگار اومده بايد يه كاري بكني اگه دوسم داري بيا خواستگاريم.منم كه كله شق بودم گفتم نه من تورو دوست ندارم برو باهر حيووني دوس داري ازدواج كن كه اي كاش هيچ وقت نمي گفتم.بعد از يه روز پشيمون شدم و دنبالش گشتم خداييش خيلي دنبالش گشتم.حتي از همسايه هاشون پرسيدم گفتن رفتن مسافرت چند روز ديگه هم برميگردن.خيالم راحت شد واومدم خونه.چهار روز بعد تصميم گرفتم واسه اشتي كنون
يه كادويي بگيرم ودلش در بيارم.كادورو گرفتم ورفتم جلو درشون.يه نيم ساعتي منتظر شدم سرمو با بازي گوشيم گرم كرده بودم.متوجه يه ماشين شدم سرم رو كه بلند كردم ديدم سحربا يه پسره از ماشين پياده شدن واي نامزدش بود.وقتي منو ديد هل شد كادو اروم گذاشتم رو زمين و كاملا عادي از كنارشون رد شدم بعد هم نشستمو گريه كردم.از اينكه نتونستم به دستش بيارم خيلي ناراحتم تنها دلخوشي من اون بود كه از دستم رفت
:: بازدید از این مطلب : 355
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12